مدل روز | مدل مانتو, مدل لباس, مدل مو, مدل لباس مجلسی

جدیدترین تصاویر مدل لباس

ارسال نظر

مریم می گوید : 1392/11/14 - 14:13

سلام وبلاگت قشنگه ولی واسه شما که یک پسری این موضوعات جلوه جالبی نداره.ولی در کل خوبه.ممنون که برام نظر گذاشتی.
خوشحال میشم اگه با تبادل لینکم موافقت کنی.شکلک

پاسخ : نویسنده دخترم هست

مهسا می گوید : 1392/11/13 - 11:52

سلام عکسات خیلی قشنگه به وبلاگ منم سر بزن .شکلک

sanazy می گوید : 1392/11/12 - 20:09

وای این کفش خیلی برا مناسبه،آخه من پنجه ی پام پهن هست و کفش مجلسی اذیتم میکنه

توپلستان پویا می گوید : 1392/11/11 - 23:16

سلام وب قشنگی داری نداخانم

sahar می گوید : 1392/11/11 - 22:43

سلام مرسي به وبلاگم سر زديديد خيلي عالي هستيد براي من خيلي جذابه وبلاگتون افتخار لينک شدن رو ميديد؟ منتظر جواب شما هستم.

کسری می گوید : 1392/11/11 - 21:49

لینکیشکلکشکلک

الهه می گوید : 1392/11/11 - 19:20

حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،این پیاموبه 9نفربفرست إنشالله آرزوت برآورده میشه،باور نمیکردم واقعاقبول شداگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتوقبول نمیکنه ساعتتونگاه کن ببین 9دقیقه بعد1اتفاق خوشحالت میکنه.

admin می گوید : 1392/11/11 - 19:02

سلام مرسی به وبم سر زدین.
وبلاگ قشنگی دارین..
بازم بهم سر بزنین..
موفق باشین

basiji98 می گوید : 1392/11/11 - 17:32

سلام .ممنون از این که به basiji987اومدید.وب سایتتون خوبه.اما بهترم میشه.موفق باشید.

کد امنیتی رفرش

مطالب مرتبط


فروش سنگ کف آسانسور ساخت بک لینک رایگان

مهارت فن بیان
بهترین صرافی در شیراز
آپلود موزیک